۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

قیام ما بر علیه خود و اصلاح خودمان اولین گام برای اصلاح جهان بیرون است. به پا خیزیمافزودن تصوير

////////// مشهورترين بخش منشور كورش هخامنشي //////////


منم كوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اكد، شاه چهارگوشه‌ي جهان. پسر كمبوجيه، شاه بزرگ ... نوه‌ي كورش، شاه بزرگ ... نبيره‌ي چيش پيش، شاه بزرگ... .آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همه‌ي مردم گام‌هاي مرا با شادماني پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهرياري نشستم، مردوك خداي بزرگ دل‌هاي پاك مردم بابل را متوجه من كرد... زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.ارتش بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.وضع داخلي بابل و جايگاه‌هاي مقدسش قلب مرا تكان داد... من براي صلح كوشيدم. من برده‌برداري را برانداختم، به بدبختي‌هاي آنان پايان بخشيدم.فرمان دادم كه همه‌ي مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند.مردوك خداي بزرگ از كردار من خشنود شد... او بركت و مهرباني‌اش را ارزاني داشت. ما همگي شادمانه و در صلح و آشتي مقام بلندش را ستوديم...من همه‌ي شهرهايي را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاههايي را كه بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاه‌ها را به جاهاي خود بازگرداندم.همه‌ي مردماني را كه پراكنده و آواره شده بودند، به جايگاه‌هاي خود برگرداندم و خانه‌هاي ويران آنان را آباد كردم.همچنين پيكره خدايان سومر و اكد را كه نبونيد بدون واهمه از خداي بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودي مردوك خداي بزرگ و به شادي و خرمي به نيايشگاه‌هاي خودشان بازگراندم، باشد كه دل‌ها شاد گردد.بشود كه خداياني كه آنان را به جايگاه‌هاي مقدس نخستين‌شان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم زندگاني بلند خواستار باشند...من براي همه‌ي مردم جامعه‌اي آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم.

چو ایران نباشد تن من مباد....


وطنم... کلامی که جانم را به لرزه در می آورد و زبانم را برای هزاران فریاد می گشاید. اما چه حباب محکمی رویم گذارده اند. نه صدایم به کسی می رسد نه لرزش تنم موجی می افکند

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

اهداف کمپین یک میلیون امضا


در وب‌گاه طرح تغییر برای برابری اهداف زیر به عنوان اهداف اصلی این کارزار (کمپین) ذکر شده‎اند:
1. مشارکت جمعی بخش‎های وسیعی از شهروندان برای تغییرات مثبت اجتماعی و رسیدن به هدفی معین و مشروع (رفع تبعیض‎های قانونی علیه زنان)
2. آشنایی و گفت و گوی ر در رو با گروه‎های مختلف زنان و شهروندان در سطح گسترده
3. ایجاد زمینه برای بخشیدن صدا به زنان خاموش (بی‎صدایان)
4. اعتقاد به رشد آگاهی، ایجاد گفتگو میان شهروندان و آموختن فعالیت‎های جمعی و دموکراتیک یعنی اصلاحات از پایین، از درون جامعه‎ی مدنی و نه از بالا. پایه‎ی این عمل جمعی، اعتقاد به ضرورت تقویت حوزه‎ عمومی، اعتقاد به توانمندسازی زنان، باور به اینکه تنها تغییراتی ماندگار و ریشه‎ای هستند که از بطن جامعه می‎جوشند و نتیجه‎ی آشنایی مستقیم با دردها و لمس مشکلات، به طور مستقیم یا غیرمستقیم توسط تک تک افرادند، و نیز آگاهی از این امر که مشکلات حقوقی، مشکل فردی و خصوصی نیست و شمار زیادی از زنان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.
5. یکی دیگر از اهداف این کمپین بر این اساس است که تلاش‎گران این کمپین، در عمل و تماس مستقیم با شهروندان جامعه‎ی خود، متوجه شوند که بدون تحمل سختی، بدون پرداخت هزینه و البته اتحاد و همدلی، هیچ بی‎عدالتی و تبعیضی قابل تغییر نیست. مسیر اصلی این تغییر نه از مجاری و معادلات قدرت، مردان و زنان قدرتمند و...، بلکه از طریق آگاهی و حساسیت تک تک زنان و شهروندان عادی نسبت به خودشان و درک موقعیت و جایگاه‎شان در جامعه ذکر شده‌است.
6. نشان دادن این که خواسته‎ی برحق تغییر قوانین تبعیض‎آمیز محدود به چهار تا پنج هزار نفر از زنان نیست بلکه این خواسته، خواسته‎ای فراگیر است.
7. یکی از اهداف ذکر شده برای این طرح نشان دادن این است که خواسته‎ی تغییر و اصلاح قوانین، خواسته‎ی طیف خاصی از زنان نیست. این طرح تلاش بر نشان دادن این دارد که انگ‎هایی که اغلب به مدافعان حقوق برابر و زنان فعال برای خاموش کردن آن‎ها زده می‌شود (از جمله: بی‎دردی، بالای شهر نشینی، خودنمایی و...) واقعا صحت ندارد چون این قوانین بر زندگی همه‎ی زنان اعم از باسواد و بی‎سواد، بالای شهرنشین و پایین شهرنشین، مجرد و متاهل، روستایی و شهری، کم و بیش تأثیر می‎گذارد.

رهبر شهید


رهبر من آن جوانی است که نامش را نمی دانم. سنش را نمی دانم و عکسش را ندیده ام. در صف اول تظاهرات آگاهانه سینه اش را جلوی گلوله سپر کرد و در خون خود غلتید. پیکرش را به جای این که به احترام شهادتش بر سر و دست حمل کنند، با یک پا و یک دست آویزان روی زمین کشیدند و عقب آوردند. دنیا دلیریش را و جان کندنش را ندید، و در گمنامی جاودانه شد

کوروش کبیر


روزي كوروش در حال نيايش با خدا گفت:خدايا به عنوان كسي كه عمري پربار داشته و جز خدمت به بشر هيچ نكرده از تو خواهشي دارم.آيا ميتوانم آن را مطرح كنم؟خدا گفت:البته!از تو ميخواهم يك روز،فقط يك روز به من فرصتي دهي تا ايران امروز را بررسي كنم.سوگند ميخورم كه پس از آن هرگز تمنايي از تو نداشته باشم.چرا چنين چيزي را ميخواهي؟به جز اين هرچه بخواهي برآورده ميكنم، اما اين را نخواه.خواهش ميكنم.آرزو دارم در سرزمين پهناورم گردش كنم و از نتيجه ي سالها نيكي و عدالت گستري لذت ببرم.اگر چنين كني بسيار سپاسگذار خواهم بود و اگر نه،باز هم تو را سپاس فراوان مي گويم.خداوند يكي از ملائك خود را براي همراهي با كوروش به زمين فرستاد و كوروش را با كالبدي،از پاسارگاد بيرون كشيد.فرشته در كنار كوروش قرار گرفت.كوروش گفت: ((عجب!اينجا چقدر مرطوب است!)) و فرشته تاسف خورد.ميتواني مرا بين مردم ببري؟ميخواهم بدانم نوادگان عزيزم چقدر به ياد من هستند.و فرشته چنين كرد.كوروش براي اينكار ذوق و شوق بسياري داشت اما به زودي نااميدي جاي اين شوق را گرفت.به جز عده ي اندكي،كسي به ياد او نبود .كوروش بسيار غمگين شد اما گفت:اشكالي ندارد.خوب آنها سرگرم كارهاي روزمره ي خودشان هستند.فرشته تاسف خورد.در راه ميشنيد كه مردم چگونه يكديگر را صدا ميزنند:عبدالله!قاسم!...هرگز پيش از اين چنين نام هايي نشنيده بودم!!!فرشته گفت:اين اسامي عربي هستند و پس از هجوم اعراب به ايران مرسوم شدند.اعراب؟!!!_بله.تو آنها را نميشناسي.آخر آن موقع كه تو بر سرزمين متمدن و پهناور ايران حكومت ميكردي،و حتي چندين قرن پس از آن،آنها از اقوام كاملا وحشي بودند.كوروش برافروخت: يعني ميگويي وحشي ها به ميهنم هجوم آورده و آن را تصرف كردند؟!پس پادشاهان چه ميكردند؟!!! فرشته بسيار تاسف خورد.سكوت مرگباري بين آنها حاكم شده بود.بعد از مدتي كوروش گفت:تو مي داني كه من جز ايزد يكتا را نمي پرستيدم.مردم من اكنون پيرو آييني الهي هستند؟_در ظاهر بله!كوروش خوشحال شد: خداي را سپاس! چه آييني؟_اسلام_چگونه آييني است؟_نيك استوكوروش بسيار شاد شد. اما بعد از چندين ساعت معني در ظاهر بله را فهميد ........._نقشه فتوحات ايران را به من نشان مي دهي؟ مي خواهم بدانم ميهنم چقدر وسيع شده.وفرشته چنين كرد._همين؟!!!كوروش باورش نمي شد. با نا باوري به نقشه مي نگريست._پس بقيه اش كجاست؟ چرا اين سرزمين از غرب و شرق و شمال و جنوب كوچك شده است؟!!!و فرشته بسيار زياد تاسف خورد._خيلي دلم گرفت ، هرگز انتظار چنين وضعي را نداشتم. ميخواهم سفر كوتاهي به آنسوي مرزها داشته باشم و بگويم ايران من چه بوده شايد اين سفر دردم را تسكين دهد.فرشته چنين كرد، تازه به مقصد رسيده بودند كه با مردي هم كلام شدند.پس از چند دقيقه مرد از كوروش پرسيد:راستي شما از كجا مي آييد؟ كوروش با لبخندي مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:ايران!لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خداي من، او يك تروريست متحجّر است!عكس العمل آن مرد ابدا آن چيزي نبود كه كوروش انتظار داشت. قلب كوروش شكست._مرا به آرامگاهم باز گردان.فرشته بغض كرده بود: اما هنوز خيلي چيزها را نشانت نداده ام، وضعيت اقتصادي، فساد، پايمال كردن .............كوروش رو به آسمان كرد و گفت: خداوندا مرا ببخش كه بيهوده بر خواسته ام پافشاري كردم، كاش همچنان در خواب و بي خبري به سر مي بردم.و فرشته گريست